مقدّمهای دربارهی شخصیت حضرت آیتالله شیخ محمّد مردوخ کردستانی
شهر سنندج در دامن کوه سرسبز آبیدر، با چشمهای صاف وگوارا و گلهای خوشبوی سوسن و سنبل، مولودی را میطلبید که بعدها با چراغ نورانی علم و دانش راههای تاریک و گرد و غبار گرفتهی ناشی از گذر زمان را از لوث خرافات و اوهام که اذهان عمومی راکدر و تار ساخته بود نجات دهد.
آسمان لاجوردی با ستارههای درخشان و شفّاف انتظاری را داشت که همچو خود در آسمان علم آن روز با ستارههای درخشان منطق و استدلال، ضمایر تاریک را بر عاشقان حق و حقیقت روشن نماید.
در چنین شرایطی از زمان، فرزندی به سال 1297 هجری قمری در شهر سنندج، محلهی آقازمان در یک خانوادهی روحانی از تبار «مولانا گشایش»؛ با پیشینهای نهصدساله از اورامان تخت گرفته تا حسنآباد و شهر جدیدالتّأسیس سنندج، با قبول مسئولیت امام جمعهی-کردستان که نسل بعد از نسل از آن این خانواده بوده است؛ دیده به جهان گشود. پدرش حضرت «شیخ مؤمن» به منظور تبرّک و تیمّن او را «محمّد» نامید.
محمّد به حکم جبر زمان و عاطفهی مادری روزها و سالها را در دامان او سپری نمود تا به سن پنج سالگی رسید. در این دوران پدرش از سیمای تنها فرزند خود آثار هوش و ذکاوت را مشاهده نمود. زیرا «محمّد» با پرسش-هایی که درخور یک پسربچّهی پنج ساله نبود، دائماً از پدر سؤالهای تازه و عجیب میپرسید که شاید تا آن روز «شیخ عبدالمؤمن» آن را نشنیده بود. وقتی پدر تنها فرزند خانوادهاش را چنین دید، شخصاً تعلیم و تربیت او را برعهده گرفت و با استفاده از خط زیبایش اکثر علوم را به صورت مشق برایش مینوشت. تا باشد فرزندش با آن هوش سرشار زودتر از انتظار به علوم زمان آگاهی یابد. امّا با کمال تأسّف دست أجل برسید و به عادت همیشگی در سنین جوانی «محمّد» را از نعمت پدر محروم نمود. اکنون محمّد تک و تنها چارهای جز تلاش وکوشش نداشت او از درآمد زمین و آسیاب و باغ کشاورزی که از پدر به ارث مانده بود، زندگانی را با رنج و زحمت میگذراند. با تحمّل ناملایمات مردانه ایستاد تا به آنچه كه آرزو داشت جامهی عمل بپوشاند.
او با استفاده از سرمایهی علمی عموی بزرگوارش «شیخ عبدالرّحمان» و «شیخ محمود» - لون - پیشنماز مسجد آقا حبیبالله، مقدّمات علوم را تا أنموزج تلمّذ نمود. سپس با استفاده از کتابخانهی پدری، شخصاً به تحقیق و مطالعه پرداخت تا آنجا که در فنون و علم و دانش و نکتهسنجی و سخنپروری سرآمد اقران و محسود پیر و جوان گردید.
«محمّد» ضمن تحقیق و مطالعه به فکر اخذ مجوّز دفتر اسناد رسمی افتاد که خوشبختانه در این راه موفّق و در همین دوران بود راه اصلی خود كه همانا تقریر افکار بود برگزید. با توجّه به موقعیت شغلی و خانوادگی نامش بر سر زبانها آمد.
اکنون «محمّد» کیست؟ مردی که دربدر به دنبال كشف حقایق میگردد. با تشکیل «حزب نهضت آزادی» و پخش اعلامیهها میکوشید تا مردم را از خواب غفلت و لجنزار خرافات و اوهامی كه گرفتارش شده بودند نجات دهد. او همچنان پیش میرفت تا به «امامت جمعهی کردستان» منصوب گردید. زیرا اهل علم و قلم به مقام علمیاش پی برده، از اینرو پروانهوار به گرد شمع وجودش جمع آمده و حمایتش نمودند. او با قلم و بیان و پخش کتب و رسالهها و با افکار تازه و نو، بر حرکتهای غیرمنطقی و عقلائی و هر آنچه كه بوی خرافات میداد خط بطلان کشید. از اینرو مقامات آن زمان، او را از آیات الهی دانسته حکم «آیتالله» را برایش صادر نمودند. که هم اکنون این حكم در آرشیو کتابخانهی خانوادگی محفوظ است...
خلاصه سخنان و نوشتههای «محمّد» رنگی برخلاف رنگ و بوی زمان داشت. به همین دلیل کوتهنظران، تحمّل دیدن و پذیرفتن چنین وضعی را نداشته؛ در محافل و نشستها زبان به بدگویی گشودند. تا به ظنّ خود این مرد روز را که آراء و عقایدش در تاریخ علم و دانش این سرزمین انقلابی فراهم نموده بود، از میدان بدور کنند. تا آنجا که با تحریک دیگران به قصد کُشت به او تیراندازی نموده و برای کُشتنش جایزه تعیین نمودند! امّا او با برافراشتن پرچم حقایق در برابر افرادی که شستشوی مغزی شده و خرافات و اوهام همچون تار عنکبوت بر وجودشان تنیده بود با جرأت و شهامت -که از خصایص نوادر روزگار است- با منطق و استدلال، در راه تنویر اذهان مشوّش و تخریب شدهی آنان همچنان میکوشید و تا واپسین دم حیات که به نود و هشت سال رسیده بود، دمی غافل نبود. آنچه را بوی حقیقت و راستی و درستی میداد میگفت و مینوشت و در اثبات عقاید روشن دینی و مبانی قرآن و اهل شریعت به دور از آلودگیها و خرافات در ترویج دین و مذهب واقعی صدر اسلام که همانا تبعیّت از حضرت محمّد مصطفیﷺ و یاران وفادارش که کوتاهترین راه وصول به بارگاه احدیّت است؛ با زبانی ساده و قلمی شیوا به دور از هرگونه لفّاظی به همنوعان خود تفهیم مینمود و بجای پرورش شاگرد و شاگردان، چنین تشخیص داده بود این اوقات را مصروف تفسیرات و تأویلات شخصی دربارهی مفاهیم دینی و مذهبی، که داشت به تحریر و بیان حقایق و مبارزاتِ فرهنگی، دینی و سیاسی بگذارند. و همچو دیگر شخصیّتهای روشنگر؛ هیچگاه تبلیغات مخالفین نتوانست در ارادهی محکم و استوار او تأثیرگذار باشد. كه بدبختانه تاریخ ایران زمین گویای این واقعیت است که کوتهنظران و خرافهپرستان در هر دورهای از زمان نتوانستهاند وجود شخصیّتهای بزرگی چون «امام محمّد غزالی»، «ابن سینا»، «ابوشاکر»، «نعیمیها»، «عینالقضاه همدانی»، «خیّام نیشابوری» و... را تحمّل کنند. غافل از اینکه گذشت روزگاران بهترین محک شناسائی و معرفی آنان خواهد بود.
پدرم در شهر کوچک سنندجِ آن زمان، مصون از بدگوییها و تبلیغهای ناروای افراد بیمایه نبود. امّا بحمدالله با گذشت زمان و ورود افكار روشن و جدید قدرش را شناخته و مشتاقانه نوشتههایش را صرافوار خریدند. طبقات روشنفکر به ویژه سخنپردازان معانی و اهل انصاف قیام نموده و با شعر و نثر حمایتش نمودند. که بیمناسبت نمیدانم به طور مختصر به گوشههایی از کلام حقجویانهی آن بزرگواران واقعبین اشاره کنم:
گلشن کردستانی:
مهر آور:
خاکی کردستانی:
روشنی کردستانی:
بدیع کردستانی:
به هر صورت هرکس به ظن و اندازهی وسعت فکری و پندار خویش از درون ناشناختهی آنان خبر دادند. کسانی که به راز و رمز دنیای طبیعیّات و ریاضیات پی نبردهاند چطور میتوانند شخصیتهای علمی این دنیای پیچیده را شناسائی و معرفی کنند و یا اشخاصی که از الفبای فلسفه و عرفان فقط نامی شنیده، کورکورانه دنبالهرو دیگرانند كَی میتوانند دربارهی دریای ژرف و شخصیتهای عرفانی و فلسفه بحث و گفتگو کنند...
کسانی که فقط به منظور مدح و ثنا و طلب روزی از این و آن قلم بر کاغذ میکشند، كَی خبر از زندهداریهای نویسندگان و محقّقان دارند. «تو که اندر بزم وصلی درد هجران را چه میدانی» بنابراین چون بعضی از مردمان زمان، از قافلهی پیشرفت فکری و ذهنی پیشگامان و روشنفکران فاصله داشتند؛ نتوانستهاند روحهای حسّاس و واقعبین آنان را بشناسند با نائرهی بخل و حسد، آتش بر جسم و جان خود مینهادند.که پدرم در زمان حیات از اینگونه کوتهنظریها بدور و دمی از بدگوئی و نیش زبان مخالفین در امان نبود. ولی چون راه حق و حقیقت را در پیش داشت تا دم آخر در پیمودن راهی که انتخاب نموده بود سستی به خود راه نداد و به قول خود به دیدن مرگ هم شایق است اما مرگ از او فرار میکند:
آری با این عزم و اراده با گذشت نود و هشت سال عمر پربار و با برجای گذاشتن یکصد و بیست جلد کتاب و رسالههای چاپ شده و چاپ نشده امر حق را طبق پیشبینی خود در سال 1354 شمسی روز 21 شهریور برابر با پنجم ماه مبارک رمضان لبّیک گفته، به سرای جاوید شتافت. که جوانان پرشورکُرد و مردان و زنان باوفای کُردستان با پای پیاده جنازهاش را تا بیست کیلومتری شهر سنندج در روستای «نوره» استراحتگاه تابستانیاش مشایعت نموده که به اقرار رادیو و تلویزیون و روزنامهها جمعیت مشایعتکننده بالغ بر هشتاد و پنج هزار نفر تخمین زده شد.
بنابراین معرفی چنین شخصی با داشتن اینهمه آثار در تمام رشتهها، عقلانی به نظر نمیرسد و آنچه من نوشتهام فقط به خاطر آندسته از جوانان روشن فکر این زمان است زیرا ممكن است آن طور که شاید و باید با این شخصیت ماندگار و شهیر آشنایی نداشته باشند.
یكی از آثار مورد اشارهی ایشان «فرهنگ مردوخ» است که با کمبود امکانات آن زمان و با زحمات شبانهروزی آن را با سه زبان به چاپ رسانید و چون تیراژ آن کم بود متاسّفانه همگان نتوانستند از آن استفاده كنند تا اینکه به پیشنهاد جوان برومند و عزیزم جناب «پرتوی» مدیر انتشارات «پرتو بیان» تصمیم به تجدید چاپ گرفته شد مشروط به اینکه با استفاده از نظر استادان، لهجهی کردی سورانی هم به آن اضافه شود که خوشبختانه این آرزو به حقیقت پیوست. هم اکنون فرهنگی که در دستهای شما عزیزان قرار دارد با زبانهای کُردی «سورانی و اردلانی»، فارسی و عربی به چاپ رسیده است که شاید در دنیای علم و دانش چنین فرهنگی با چهارزبان کمنظیر باشد. لذا جا دارد قلباً از دلسوزی و علاقمندی دوست محترم و عزیز جناب «یحیی پرتوی»که واقعاً آراسته به تمام محسنات انسانی و فرهنگ دوستی است تشکّر کنم همچنین از استاد دکتر «رئوف رهنمون» که در بازنگری و اضافه نمودن لغات سورانی با اسلوب جدید زحمات فراوانی را متحمّل شدهاند نهایت تشکّر و سپاس را داشته و توفیق کلیهی دستاندرکاران را که در راه تجدید چاپ این فرهنگ زحمت کشیدهاند از خداوند بزرگ تمنّا مینمائیم.
در خاتمه به چند بیت مرثیه پراحساس و جانکاه استاد «روشن» که آن را در روز تشییع جنازه با صدای رسا و مردانه بر مزار پدرم قرائت نمودند به نظر خوانندگان عزیز میرساند:
عبدالمؤمن مردوخ آیتاللهزادهی کردستانی